علم وطبیعت Science and nature

علم وطبیعت Science and nature

پایگاه معلوماتی علوم فیزیک کلاسیک و فیزیک جدید، بیولوژی( آستروبیولوژی و فرگشت) و مطاب جالب علوم رفتار شاسی و تربیتی.
علم وطبیعت Science and nature

علم وطبیعت Science and nature

پایگاه معلوماتی علوم فیزیک کلاسیک و فیزیک جدید، بیولوژی( آستروبیولوژی و فرگشت) و مطاب جالب علوم رفتار شاسی و تربیتی.

فهمیدن و یاد گیری

فهمیدن و یاد گیری چیستند و چه تفاوتی باهم دارند؟

همه ای ما کمابیش لذت درک کردن چیزی را چشیده ایم؛ لذتی که در تک تک سلول های مغزمان جاری می شود و تمام وجودمان را فرا می گیرد. با درک کردن و فهمیدن، احساس قدرت می کنیم. گاهی ممکن است چیزی را نفهمیم؛ آری زیاد پیش می آید. گاهی هم می پنداریم چیزی را فهمیده ایم و به آسانی از کنارش رد می شویم. اما گاهی مصرانه باقی می مانیم وکم نمی آوریم؛ آنقدر پافشاری می کنیم تا به واقعیت دست یابیم. اما چه زمان است که چیزی رامی فهمیم؟ اصلا فهمیدن به چه معنی است وتفاوت بین یادگیری و فهمیدن در چیست؟

بحث را از فهمیدن یک جمله ساده و مستقل شروع کنیم؛ اینکه چه زمان می توانیم بگوییم جمله ای را فهمیده ایم. گزاره ها، چه آنهایی که دریاضیات، منطق، فلسفه و به کلی در علوم انتزاعی به کارمی روند؛ و چه آنهایی که در زمینه علوم تجربی بکار می روند، اطلاعاتی به ما می دهند. ممکن است این اطلاعات در جمله بندی سنگین و پوشیده از ارائه های ادبی باشد، یا کاملا صریح باشد.

ما در ذهن خود از هر واژه ای یک تصویری داریم. واژه درخت یک تنه ای چوبی و چندین شاخه ی پوشیده از برگ های سبز در نظرتان مجسم شده است. خاستگاه این تصاویر پیوند خورده با واژه های به کودکیمان و زمانیکه زبان را یاد می گرفتیم باز می گردد. حال هنگامیکه گزاره ای را می شنوید یا می خوانید، ذهنتان کلمات این گزاره را به تصاویر مربوط پیوند می دهد و یک تصویر کلی از گزاره در ذهنتان شکل می گیرد. هنگامیکه می شنوید خرس های قطبی در فصل زمستان به خواب طولانی می روند. احتمالا هم اکنون تصویر یک خرس قطبی در سرزمین های یخ زده و برفی قطبی که در خواب عمیق فرو رفته است در ذهنتان است. گاهی ممکن است برخی واژه ها نه همزمان با یادگیری زبان، بلکه از طریق تجربه در ذهنتان تصویر سازی شده باشد. مانند تصاویری از موجودات فضایی در ذهن تان ترسیم می کنید.

بدین ترتیب ذهن ما می تواند با تصویر سازی یک جمله، معنای آن را هضم کند و آن را بفهمد. دقت کنید که منظور ما از تصویر در بحث بالا، عام و کلی است. در همه جا ممکن است تفکر صرف به کمک تنها تصاویر، امکان پذیر نباشد. در برخی شاخه های ریاضیات، مانند نظریه اعداد، تنها می توانیم در کالبد اعداد فکر کنیم. فهم قضایای ذهنی و گزاره های ریاضیاتی با فهمیدن معنای تک تک اجزای آن گزاره و مربوط ساختن این اجزای به هم است. اجزای گزاره های ریاضیاتی نیز می توانند جزو تعریف ها باشند، می توانند جزو اصول بدیهی باشند و یاحتی از دیگر قضایا استخراج شده باشند. حتی در فیزیک نظری، برای مثال ابعاد بالاتر از سه بعد فضایی را نمی توان به کمک تصاویر درک کرد (چرا که اصلا تصویری از ابعاد بالاتر از سه بعد فضایی در اندوخته ذهنمان نداریم).

می گویند نیوتن غولی بوده است! یقینا می دانید منظور از این جمله چیست. نیوتن جثه ای عظیم د دستانی به بزرگی بیل  و پاهای غیر عادی و بلند نداشت. پس چرا می گوییم نیوتن غول بوده است؟ انیجاست که مفهوم استعاره وارد می شود؛ اما غول در اینجا نه به معنای لغوی اش، بلکه به معنای شخصیت بزرگ و تاثیر گذاری و استعاره از متفکر بزرگی  در علم فیزیک است. غالبا به این دلیل به زبان استعاره ها متوسل می شویم که تصویر ذهنیمان را بهتر در ذهن مخاطب بازسازی کنیم. همینطور می دانید که استعاره ها در ادبیات هم کاربرد وسیع دارند و زیبایی و تاثیر گذاری کلام را بیشتر می کنند. نکته جالب این است که استعاره ها تنها به کلمات محدود نمی شوند: ما حتی در تصویر سازی های ذهنیمان نیز به آنها نیازمندیم؛ خصوصا زمانیکه سروکار ما با اندیشه های انتزاعی باشد.  مانند نظریه نسبیت عام اینشتین. بنای این نظریه تاب خوردنهای مدل فضا -زمان است و به صورت لاستیک ارتجاعی عمل می کند. این لاستیک های ارتجاعی وخاصیت خمش آنها در اثر قرار گرفتن یک وزنه در روی آن، در تجربه های روز مره ما قابل مشاهده اند. البته نباید فراموش شود که هدف ما از استعاره ها، فهمیدن بهتر یک مطلب است و استعاره ها باید چیزی آشنا تر و ملموس تر برای ما باشند تا فرصت درک بهتر و شفاف تر یک موضوع را داشته باشیم.

تاکنون با دو روش کلی که ذهن ما ناخود آگاه از آن ها برای فهمیدن استفاده می کند، آشنا شدیم. اکنون می خواهیم به سوالی که در اول متن عنوان شد بازگردیم: فهمیدن به چه معناست و ممکن است چه فرقی با یاد گیری داشته باشد؟ به نظر یونانیان باستان، فهمیدن چیزی نیست جز تحویل کثرت ها به وحدت. فهمیدن آن است که ارتباط بین تعداد زیادی مفاهیم کثرت را در یابیم و همگی آن هارا به یک ریشته ی مشترک وحدت برسانیم. یا به عبارتی، فهمیدن احساس شباهت بین داده های پیچیده ی زیاد و یک الگوی آشنا تر است. نیوتن تمامی حرکت هارا تنها به سه قانون معروف به قوانین حرکت نیوتن) خلاصه کرد؛ ماکسول تمامی نظریه الکترومقناطیسی را بر تعدادی مفاهیم و چهار فرمول که ارتباط بین این مفاهیم را بیان می کند، استوار ساخت؛ و یا آلبرت اینشتین با ارائه یک فورمول منسجم، معروف به معادله میدان جاذبه ی، کل عالم را توصیف کرد؛ از بیگ بنگ گرفته تا سیاهچاله ها! در تمامی این نظریه ها یک الگو داریم و تمامی مفاهیم را برگرد این الگو متحد می سازیم. ما چیزی را می فهمیم و ذهنمان را از قفس خارج می کنیم؛ ذهن می تواند به پرواز درآید و موضوعی را از زوایای گوناگون بررسی کند. فهمیدن همین است: متحد شدن تمامی مفاهم و معلومات در یک نقطه، و تسلط ذهنی ما بر آن نقطه.

معروف ترین تعریفی که برای یادگیری ارائه شده است همان تعریفی است که بوسیله ای کیمبل پیش نهاد شده است. یادگیری(learning)، تغییری نسبتا پایدار در رفتار بالقوه یادگیرنده، مشروط بر اینکه این تغییر در اثر اخذ تجربه حاصل گردد. اگر این تعریف را با دقت بررسی کنیم، می بینیم که در نخست باید یادگیری همواره قابل انتقال به رفتار مشاهده پذیر باشد. یادگیرنده(learner) قادر به انجام کاری خواهد بود که پیش از یادگیری نمی توانست آن را انجام دهد. دوم اینکه این تغییر باید ثابت و پایدرا باشد. بسیاری از تغییرات که ناشی از عوامل انگیزیشی و هیجانی، خستگی و انطباق حسی و از این قبیل باشند، به سرعت از بین می روند و در جمع یاد گیری قرار نمی گیرند. سوم، تغییر در رفتار الزاما نباید بلا فاصله بعد از تجربه یاد گیری رخد دهد. رفتار بالقوه یا توان رفتاری، حاکی از آن است که یادگیری در یادگیرنده نوعی توانایی ایجاد می کند، یعنی تغییر خاصل در یادگیرنده تغییر در تواناییهای اونست نه تغییر در رفتار ظاهری او. چهارم، تغییر در رفتار از تجربه یا تمرین ناشی می شود نه از راه های دیگر مانند عوامل انگیزیشی. و پنجم، اینکه تجربه یا تمرین باید تقویت شود.

بصورت خلاصه: فهمیدن دارای جذابیت بیشتری است تا یاد گیری؛ زیرا وقتی کسی به درک چیزی می رسد، احساس مالکیت و پیروزی می کند. این احساس در یادگیری نیست زیرا یادگیری متکی بر مطلب آموخته شده است. از طرف دیگر فهمیدن دارای معیار ارزیابی خاص نیست. به عبارتی، فهمیدن یا تظاهر به فهمیدن ساده تر از یاد گیری است. از این رو انسان ها آرام آرام از یاد گیری دست می کشند اما تا آخر عمرشان، فهمیدن را کنار نمی گذارند و به این علت که درک انسان از مسائل در حال تغییر دائیم است.

فیزیکدان معروف قرن بیستم، ورنر هایزنبرگ، زمانی که دانشجو بود و نظریه نسبیت را مطالعه کرده بود، گفت وگویی پیرامون فهمیدن نظریه نسبیت در فیزیک با دوستش، ولفانگ پائولی داشت. وی این گفتگورا در کتاب جز و کل اینگونه نقل می کند. فکر می کنم که روز عصر در مهان خانه ای در گرانیاو، ولفانگ از من پرسید: آیا نظریه نسبیت اینشتین را فهمیده ای؟ در جواب فقط گفتم که درست نمیدانم معنی فهمیدن در فیزیک چیست. چارچوب ریاضی نظریه نسبیت برای من اشکالی بوجود نمی آورد. اما این اصلا بدان معنی نیست که فهمیده ام چرا زمان برای ناظر متحرک و ساکن متفاوت است. مساله اصلا برای من روشن نیست و بنظر می رسد که بکلی غیر قابل درک است. شاید بشود گفت که این نظریه را با مغزم در یافت ام ولی هنوز دلم آن را نپذیرفته است. بقول هایزنبرگ او چارچوب ریاضی نظریه نسبیت را یاد گرفته است، اما مفهوم فیزیکی این نظریه را درک  نکرده است.

فهمیدن تا حد زیادی به عادت فکری ما نیز بستگی دارد. خودتان را درجای فردی در چند صد سال پیش، زمانیکه اولین بار ایده ای گرد بودن زمین مطرح می شده است بگذارید. هیچکس گرد بودن زمین را عینا ندیده است، حتی اگر به قله بلند ترین کوه هم بروید، این موضوع چندان برایتان قابل تشخیص نخواهد بود. ایده گرد بودن زمین برای شما در آن زمان به شدت انتزاعی به نظر می رسد. با این وجود آیا این مسئله به کلی غیر قابل درک است؟ امروزه هم اکثر مردم گرد بودن زمین را عینا ندیده اند، اما آنقدر این موضوع در فیلم های سینمایی، تصاویر و ... نشان داده شده است. که مردم مشکلی با این ایده ندارند و در واقع اگر از آنها بخواهید که تصور کنند زمین صاف است صدایشان در می آید! ازاین این مثالها در تاریخ علم بسیار اند.

تلخیص و ترتیب: محمد آصف برخیا

منابع:

1.       روانشناسی تربیتی نوشته دکتر علی اکبر سیف، چاپ اول 1377، صفحات 68-72

2.       سایت علمی www.bigbangpage.com

3.       سایت www.thinkingacademy.com